انتشار يادداشت دکتر نگين حسينی در بيست وهفتمين شماره ماهنامه مديريت ارتباطات با عنوان بررسي ارتباطي و فرهنگي شوخيهاي سخيف با دکتر شريعتي ، بازتاب زيادی در رسانه ها و نظرات موافق و مخالفی داشت. از جمله محمد دشتی نوشته:
روز اول هفته بود و خودم را برای رفتن به دیدار دوستی آماده می کردم . یک پیامک برایم رسید . بی حوصله جعبه پیام ها را باز کردم و آنرا خواندم . لبخندی زدم و به نظرم رسید پیامک را برای دوستی همکلاسی که خاطرات مشترک سالهای 56 تا 66 سخت به هم پیوندمان داده بود، بفرستم . پیام را منتقل کردم .چند دقیقه ای نگذشته بود که جواب داد . تعجب کردم ! سابقه نداشت زیر 6 ساعت جواب پیام ها را بدهد . بی خیال نبود و قصد بی احترامی نداشت . عادتش این بود . خیلی کنجکاو شدم و وقتی که پیام را خواندم تعجبم بیشتر شد . بدون هیچ سلام و علیک و توضیح اضافی نوشته بود : این پیام را پاک کن و دیگر هم از این پیام ها برایم نفرست ! برایش نوشتم : چرا ! نوشت بماند تا بعد !
می دانستم که اصرار فایده ای ندارد و جواب نخواهد داد . این موضوع چند روزی ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه دو ، سه روز بعد با رسیدن پیامش ، ذوق زده جعبه پیام را باز کردم . این چند روزه همه فکر و خیالم این بودکه چه چیزی ناراحتش کرده است و چه خطایی از من سر زده است که چنین رفتاری با من کرده است . در طول این 35 سال که 25 سال آخر آن با دیدارهای کوتاه و نامه و پیام سپری شده بود ، چنین رفتاری از طرف او سابقه نداشت . در متن پیام نوشته شده بود : ایمیلتان را چک کنید! خدا را شکر لحنش مهربانتر بود .
خیلی منتظرو کنجکاو بودم و این چند روز هم همه فکر و ذکرم همین پیامکی بود که دلیلش برایم روشن نبود . به سراغ ایمیلم رفتم . آن راباز کردم و با کنجکاوی تمام خواندم . نوشته بود
دوست نازنین سلام !
آخرهای سال 56 ،کلاس سوم راهنمایی را یادت هست ؟ یاد معلم مهربان آن سالها حسین آقا صفایی *را در ذهن داری ؟ آن روز گرم تابستان را به یا داری که وقتی درس تمام شدو معلم کتابی را که جلدی کاهی داشت وهیچ چیزی روی جلد نوشته نشده بود ، بیرون آورد و مشغول خواندن شد ، تو با کنجکاوی جلو رفتی و پرسیدی :آقا اجازه ! اسم این کتاب چیست . آقای صفایی لبخندی زد و گفت کویر ! تو آمدی ونشستی و من و دو سه نفر دیگر از بچه ها گفتیم : خب ! اسم نویسنده اش را هم می پرسیدی . دوباره بلند شدی و گفتی آقا ببخشید اسم نویسنده کتاب چیه ؟ آقای صفایی همانطور که مشغول خواندن بود ، گفت : علی مزینانی ! زنگ خورد و با هیاهو و همهمه کلاس درس و مدرسه را ترک کردیم . من و تو و بچه ها گمان می کردیم کتاب "کویر" یک داستان یا رمان است که نویسنده ای سبزواری آن را نوشته است . این کتاب را که قطعی پالتویی داشت روزهای بعد هم در جیب کت آقای حسین صفایی دیدیم . چند روز بعد که کتابی دیگر و این بار با جلد سفید رنگ جای کتاب "کویر" را گرفته بود ،اکبر آقا طیبی ** که خوره کتاب بود از معلم پرسید آقا ببخشید اسم این کتاب چیه ؟ آقای صفایی که انگارمنتظر چنین موقعیتی بود و از بی تفاوتی ما صبرش سر آمده بود کتاب رااز جبیش در آورد و گفت : نام این کتاب " فاطمه ، فاطمه است " و نویسنده اش هم همان آقای علی مزینانی است و شروع کرد به خواندن بخش هایی از کتاب . در آن سالها که فضا ، فضای دیگری بود ، بچه ها که معمولاً حوصله گوش دادن به مطالب غیر درسی را نداشتند ، سر تا پا گوش شده بودند و با خواندن هر فراز ، از سخنان دکتر علی مزینانی ، بیشتر شیفته مطالب کتاب و مکث و فراز و فرودهای سخنان آقای صفایی می شدند . وقت کلاس تمام شد و زمانی که خواستیم کتاب را امانت بگیریم ، معلم مهربان گفت : یک جلدبیشتر ندارم ، اجازه بدید جلسه بعد خودم بقیه اش را برایتان می خوانم . بعد از آن تا مدتها این کتاب و کتاب های دکتر لحظات خوب کلاس را به خود اختصاص داد.
یادت هست که بچه ها تصمیم گرفتند در بیرون از کلاس هم با آقا معلم هم صحبت شوند و حرف های علی مزینانی را بیشتر و بهتر از زبان و کلام فصیحش بشنوند ؟ صبح زودی را که به باغ توت جواد آقا رفتیم و بعد از خوردن یک شکم سیر توت، در آن صبحگاه شنیدیم که نام واقعی علی مزینانی ، "دکتر علی شریعتی " است را بیاد می آوری؟
خاطرت هست بعد از آن روز با خواندن کتاب های دکتر برای من و تو جمع سی نفره بچه ها چه اتفاقاتی افتاد . زمان جنگ را به یاد داری ؟ فکر کن ببین 10 نفری از بچه ها را که از همان جمع شهید شدند با جزئیات به خاطر می آوری !
یادت هست آن سفری را که از مشهد به تهران می آمدیم و بعد از سبزوار در سه راهی که به مزینان ( روستای محل تولد دکتر شریعتی ) می رفت ایستادیم و حرفهای دکتر را که به یادمان مانده بود تکرار کردیم و گریستیم . دکتر شریعتی این سالها خیلی موردبحث و نقد و در معرض تاختن و نواختن بود . اما من و تو خیلی چیزها از او یاد گرفتیم . در جریان انقلاب بودیم ، به جبهه رفتیم و در این چند سال هم درجامعه مسئولیت هایی داشتیم و به حزب و گروه خاصی هم وابسته نبودیم .
شریعتی که بزرگترین نشانه و خصیصه وجودی اش اندیشه ورزی بود ، برای نسل من وتو شناخته شده است . تو چگونه به خودت اجازه دادی پیامکی که حرف های دکتر را به تمسخر گرفته بود ، برای من بفرستی ؟! حتماً از سر بی توجهی و بی دقتی بوده است . ولی باز هم می نویسم : چنین پیامک هایی را در تلفن همراهت نداشته باش و برای کسی نفرست !
پانویس :
* آقای حسین صفایی معلم " با صفای " آن سالهای ما در شهرستان بجستان از توابع استان خراسان رضوی بود که بعدها منشا خدمات زیادی شد و آخرین بار سابقه کار و خدماتش را در وزارت جهاد کشاورزی شنیدم و این روزها هم حتما دلسوز و خدمتگذار انقلاب است .
** شهید اکبر طیبی از همکلاسی های نازنین و کتابخوانی حرفه ای بود . همان سالهای اول جنگ به جبهه رفت . سالها در غبار غربت گم شد و نهایتا پیکر سبک و آسمانیش در مزار شهدای بجستان آرام گرفت .
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 26,نوامبر,2024